انجمن داستان کویر سبزوار

دورهمی چای و داستان

انجمن داستان کویر سبزوار

دورهمی چای و داستان

انجمن داستان کویر سبزوار

این وبگاه، دسترسی آسانی برای خواندن داستان‌های اعضا، در انجمن داستانی کویر سبزوار است. مطالعۀ این داستان‌ها مشروط به عضویت در این انجمن است که روزهای سه شنبه ساعت 17 به ساعت رسمی، در کتابخانۀ حاج ملّاهادی شهر سبزوار، برگزار می‌شود. پس از حضور در جلسه، رمز ورود به داستان‌ها به شما داده خواهد شد. داستان های اعضا بعد از جلسه نقد، حذف می‌شوند.

بایگانی

 

تمام دارای من همین انگشتری عقیق است و همه عدم اعتقادم به همین انگشتری عقیق مایل به سرخ.

از هر جای به این مردم نگاه می کنم باز هم همان قدر حقیراند که از این ارتفاع چهار صد پله ای و از هر طرف که نگاه میکنم باز هم همانقدر نرسیده اند که لباسهای کوتاه و رنگ پریده شان .

امروز از وقتی که تصمیم گرفتم تا وقتی که ایستادم لب این پرتگاه همه آنچه باید در درونم میشد اتفاق افتاد غیر از این ترس لعنتی که قصد امدن ندارد.هرگز قبول ندارم که ترس برادر مرگ است اگر بود که میترسیدم و حالا اگر می امد که من میرفتم خانه مان و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشد و اینچنین است که ترس دشمن مرگ می شود.

در ذهن برای بار چندم وصیت نامه ام را مرور می کنم :

آن روز آمده بودم خودم را از ارتفاعی چهارصدپله ای روی سر مردم شهر رها کنم

روی سر آنهایی که تمام روز به دارایشان فکر می کنند وبه هیچ قیمتی نه آسمان را نگاه میکنند که شاید کسی به اعتراض در حال فرود با شد  نه زمین را که شاید کفشی را لورده باشند…

یک کیف چرمی قهوه ای،چند اسکناس سبزو سفید ،عینک دسته شیشه ای ورسید عکس هایمان وقتی که با هم بودیم.

خدا کند این عصبانیت  جایش را به ترس بدهد و من جنازه خودم را به گورستان پست نکنم.

نمی دانم چه نیروی مسخره ای وجود دارد که مرا به زنده ماندن امیدوار میکند حتی اگر محتویات جمجمه ام را با چشم خود ببینم و دستها و پاهایم که هرکدام بعد از برخورد با زمین به سمتی پرتاب می شود.

نمی دانم چرا حالا که تمام شده ام و دارایم دلیل زندگیم نیست این عقیق برایم عزیز شده است و همین کیف چرمی و هر چیز دیگری که نشانه توست .

چند دقیقه دیگر وقتی که میان زمین و آسمان معلق می زنم شاید فریاد های بلندی میکشم از روی پشیمانی یا چیزی شبیه به آن البته شاید بعضی به دنبال صدا باشند بعضی هم منتظر بما نند تا صدا خودش را نزدیک کند واز ماجرا با خبرشان کند

روحم شاید در همان حال بپرد شاید هم وقتی رسیدم و بعد از برخورد همه چیز تمام شود کسی چه می داند.

کسی چه می داند شاید وقتی که هنوز طبقه  یازدهم را رد نکرده ام  ذهنم پر از پشیمانی باشد والبته حس حماقت نسبت به خودم که هزار و یک راه بود اما تو هزار و دومین را انتخاب کردی .

نمی دانم چرا با وجود اینکه می دانم هرگز خودم را از این بلندی پرتاب نخواهم کرد و هیچ آینده عجیب و غریبی در انتظارم نیست اما خودم را درگیر همین حرفهای صدتا یک ریالی کرده ام . اما اگر همان سنگ ریزه که نامش سرنوشت است بیاید و زیر همین کفشهایم بلغزد سرنوشتم سقوط خواهد بود و نه غیر از آن...

ساده بگویم اگر بمیرم حتما کسی تو را با خبر می کند :

متاسفم شاید قبل از این کسی این خبر رو بهتون داده باشه ...

تو قبل از اینکه از حال بروی لبخند می زنی از روی ناباوری . شبیه به یک انسانی که شباهتی به دیگران ندارد و دریک لحظه اتفاقاتی برایت رخ می دهد که تنها مخصوص خود تو است نه کس دیگری.

مطمئن هستم جایی از این ما جرا از حال می روی تا قبل از اینکه به جنازه ام برسی و هنگام دوباره هوش آمدن پرخاش می کنی و دوست داری اطرافیانت را کتک کاری کنی چرا که رهایت نمی کنند تا هر کاری که آرامت می کند انجام دهی و اصلا در اختیار خودت باشی روی اعصابت راه میروند واجازه نمی دهند که پریشان باشی دائم روی حرفهایت حرف میزنند و برای گریه هایت دلیل نمی بینند و دائم تو را به آرامش دعوت می کنند و هر چند دقیقه یکبار حرفهای احمقانه شان را تکرار می کنند :

_ خواهش می کنم خودت رو کنترول کن ،سعی کن مقاومت کنی در هر صورت کاری از تو ساخته نیست . شاید این کلمات را مثلا گروه پزشکان به تو بگویند

یایکی از همکاران در هر صورت احمقها نمی توانند تصور کنند که این کلمات تو را ویرانتر میکند .

اگر حرفهایی که باقی می گویند حقیقت داشته باشد من روح هستم و می توانم با تو حرف بزنم مثلا شاید عذر خواهی کنم یا فریاد بزنم که من در آرامش هستم ودلیلی برای نگرانی نیست اما از آنجایی که تو آدم هستی نمی توانی تا قبل از مرگ حرفهای من را بشنوی .

تو سر گردان می شوی چون می دانم چقدر مرا دوست داری از روی کلماتی که برای با من بودن انتخاب میکنی یا نوع نگرانی هایت می توانم تشخیص دهم ممکن است برای رهای از دست دوستان و همکاران جایی خودت را گمو گور کنی درست است که حتما نگران میشوند اما برای تو کمترین اهمیتی نخواهد داشت ... حالا که گوشه ای تنها نشسته ای به چیزهای عجیبی فکر می کنی و سرانجام به گریه می رسی تنها حالتی که کمی تو را آرام می کند و باقی نمی خواهند قبول کنند حالا به این نتیجه می رسی که گریه هم چاره کارت نیست و تصمیم می گیری خودت را کتک بزنی و این کار را میکنی تا تلافی فشارهای عصبی را کرده باشی اما باز هم جماعت همیشگی مثل اینکه به مو قع می رسند و ... اما تو خیال آرامش نداری و اینبار سکوت اختیار می کنی به معنی لجبازی و از روی تلافی مثل اینکه دق کرده باشی   اینبار همکاران با دیدن توواین حالتی که انتخاب کرده ای تصمیم می گیرند که تو را کتک بزنند اما مثل اینکه تو خیال گریه کردن نداری سیلی ها یکی پس از دیگری روی گونه هایت می چسبند اما تو هر بار آرامتر می شوی و این نشانه خوبی نیست .

عضلات تو از حالت طبیعی قویتر و غیرقابل مهارتر شده است مثل اینکه هیچکس توان مقابله با تو را نداشته باشد با دیدن جنازه ام روی زمین می افتی و بلندت می کنند سعی میکنی خودت را به من برسانی در حالی که بی تفاوت وبی حرکت مثل اینکه خواب رفته باشم وسط خیابان دراز کشیده ام و پا رچه سفید همیشگی ...

چنان دراز کشیده ام که انگار هزاران سال است مرده ام و تو بلاخره می رسی مثل اینکه توانت برای ادامه تلاش تمام شده باشد خیره شده ای به من که مرده ام بی انگشتری عقیق و رسید عکس هایمان وقتی که با هم بودیم از لای مشت نیمه بازم دیده می شودوالبته خون تا هر چقدر که بخواهی... مثل اینکه باور نکرده باشی شاید هم باور کرده ای ولی نمی خو اهی قبول کنی چرا که اگر قبول کنی پس باید خو دت را بکشی با هر چیزی که دم دست داری .

دیگر کافی است این جمله است که تو را از روی جنا زه ام بلند می کند اینبار زوزه می کشی مثل گرگهای که غمگین هستند وقت نیمه شب،می خواهی که رهایت کنند بدنت خیلی سنگین شده است چنان که نمی توانی جا به جایش کنی و کسی هم نمی تواند به تو کمکی کند .

در هر صورت من اگر خودم را رها کنم هرگز مثل قصه ها نخواهد بود و از طبقه دواز دهم تا سنگ فرش خیابان ده صفحه طول نمی کشد و همه زندگیم روزها و شبهای خوب وبد از مقابل چشمانم عبور نمی کند تنها چند ثانیه کافی است تا یک جثه شصت و چند کیلویی به زمین برسد ومتلاشی شود تا من زندگی جدیدم را شروع کنم .

ساعت از دو گذشته است باید هر طور شده خودم را به خانه ببرم در غیر این صورت تحمل دق کردن و پریشانیت را ندارم .

 

 

  • حلقه داستانی کویر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی